عاشقان قلم

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سلام سردار دل‌ها! بعد از دی ماهی که در آن با پروازی به وقت یک و بیست دقیقه بال گشودی تقویم بیهوده قدم برداشت. چرا که دیگر آن زمستان به بهار نرسید. بعد از دستت همراه انگشتر همیشگی‌ات که همچون مرواریدی بود در دل صدف، ویروسی قیام کرد و ما دست‌هایمان برای دست دادن کوتاه شد. بعد از رفتنت دیگر هرگز در بهشت پاییز نشد تا برگی از درخت سدرةالمنتهی فرو بریزد و در زمین چشم گشاید. آقای خوبی‌ها! وقتی قلم در دست گرفتم تا قاف قصه‌ی قهرمانی‌ات قافیه‌ی قصیده‌هایم شود پی بردم واژگان در وصف‌ات واژگون شده و در پی نوشتن از ویژگی‌هایت عاجز و مثل قطره آبی هستند در دریا. وقتی وجود سپیدت را که بر تخته سیاه زندگی درس آزادگی می‌آموخت از دست دادم، پروانه‌ی دلم به دست آتش شمع جهل، اسیر حصار پیله مرگ شد. وقتی که از کنارمان رفتی مهتاب شب‌هایمان به تاریکی رو آورد و دیگر شب سیه، سپید نشد و خورشیدی طلوع نکرد و آسمان جامه غم بر تن گرفت. سرمشق عشق! ما آن چشمان شجاع و نگاه دلیرانه‌ات که بر طبل رسوایی دشمن می‌کوبید را هرگز از یاد نخواهیم برد. آن وجود منورت که راهنمای راه حق و دوری از باطل بود را هرگز از یاد نخواهیم برد. آن نام عظیمت که زبان در تلفظ‌اش تسلیم می‌شود را هرگز از یاد نخواهیم برد. چرا که تو الگوی رشادتی. تو قصه‌ای هستی که هرگز تاریخ فراموش نخواهد کرد. تو اسطوره‌ی دلاوری و من و هم نسل‌هایم سلیمانی هستیم و سلیمانی خواهیم بود و قول می‌دهیم آیندگان را با حریر لالایی بی پروایی و بی باکی‌ات به بیداری مهمان کنیم و تا آن روزی که تو همراه سربازان و یاران حضرت ولی عصر حضور پیدا کنی در مسیرت قدم خواهیم برداشت و در مکتب حاج قاسم سلیمانی آموزه خواهیم اندوخت.#الهه_مشمول عاشقان قلم...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشقان قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : penlovers بازدید : 86 تاريخ : يکشنبه 18 دی 1401 ساعت: 13:03

بلیط مرگ درست مثل طناب داری در دستانش به چشم می‌خورد و دیگر فرصتی برایش باقی نمانده بود بنابراین چمدان بزرگی برداشت و تمام چیزهایی که می‌خواست با خود به سفر ببرد را جمع کرده و راهی فرودگاه مرگ شد. او در طی سال‌های زندگی‌اش پی برده بود همه انسان‌ها به تنهایی یک کودک‌اند. کودکانی که قد کشیده و تنها تفاوت‌شان این است که دیروز با عروسک بازی می‌کردند و امروز با احساسات یکدیگر اما این‌بار در آنجا کودکی وجود نداشت و همه چیز فراتر از یک جسم بود. تمام مسافران بلیط سفر بر دست گرفته و آماده‌ی رفتن به خانه ابدی خود بودند و یک به یک پس از گذراندن مراحل، سوار بر هواپیمایی به سوی بی‌کران می‌شدند. او همان‌طور که به نفرات صف بسته نگاه می‌کرد چشمش به افرادی افتاد که ناخوانده و بدون بلیط سعی در سوار شدن بر هواپیما را داشتند. در چهره آنها خستگی از قفس دنیا و خواستار پرواز بودن فریاد می‌کشید اما محکوم به حیات بودند. میان افراد بلیط بر دست و آنهایی که بلیط نداشتند تفاوت چندانی وجود نداشت. چرا که گاهی مرگ فقط برهنگی از لباس جان نیست بلکه گاهی مرگ یعنی میان رویا و حقیقت زندگی‌ زمین تا آسمان فاصله باشد. او همان‌طور که نظاره‌گر همه چیز بود ناگهان نوبت به خودش رسید، بنابراین بلیط را تحویل داد و از لباس کهنه و سراسر غبار کالبد رها و سوار هواپیما شده و روی یکی از صندلی‌ها نشست. همه‌ی مسافران چمدانی که تمام زندگی‌شان را در آغوش داشت، به دست گرفته بودند اما برای اینکه خلبان مرگ امکان پرواز داشته باشد، باید بارهای نامجازی را که بخش سپید چمدان بود خالی می‌کردند. تمام آنها به تکاپو افتادند. یکی از مسافران شادی‌ها، دیگری لبخندهای به لب نیامده‌ و آن یکی هم دوستت دارم‌های گفته نشده‌‌اش را تحویل داد.او هم که تا آ عاشقان قلم...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشقان قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : penlovers بازدید : 83 تاريخ : يکشنبه 18 دی 1401 ساعت: 13:03

حضرت میم من! تو با جایگاه مادر بودنت مترادف تمام خوبی‌هایی و تضادها در مقابلت سر تعظیم فرود می‌آورند. منحنی لبخند تو امضای خداست. آغوش مادرانه‌ات پیله‌ای است که پروانه شدن را به ارمغان می‌آورد و کلید بهشت میان دستان توست. تو آن تاج و تخت بی‌وارثی هستی که جانشین ندارد و نبودش تهیدستی را به ارمغان می‌آورد.تو یک تقویم زیبایی که بر شاخ و برگ زندگی‌ام شکوفه می‌نشانی. نگاهت طعم هندوانه شیرین تابستان را می‌دهد و چشمانت مثل یک نسیم در گرمای طاقت فرسای مرداد، دلربایی می‌کند. ابریشم لالایی‌هایت مثل خزان، غصه را از دلم فرو می‌ریزد و بودنت برای بخت گیتی‌ام جامه‌ای به رنگ برف پدید می‌آورد. تار و پودم! تو تمام دردهایم را از حصار چهارچوب موبایلم و درمانم را چای نبات می‌دانی اما اگر هزار درد که بر جان داشته باشم، برای هر هزارم درمانم تویی! تو برایم زیارتگاه امنی هستی که همچون دخیلی از جنس گرد به تو گره خورده‌ام اما تو هرگز مرا نمی‌تکانی و غبارم را به دوش می‌کشی و این ترکیب سپیدی تو با سیاهی من، کلارینه‌های پیانویی است که آوای عشق مادری را می‌نوازد و من با رقص واژه‌ها برایت می‌نویسم مادرم، نگار قلبم، بانوی مخاطب اشعارم، روزت مبارک!#الهه_مشمول عاشقان قلم...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشقان قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : penlovers بازدید : 92 تاريخ : يکشنبه 18 دی 1401 ساعت: 13:03